عاقبت پیر شدم در غـــــــــــم جوییدن تو
یا به آغوش دگـــر لحظه روییدن تو
من چو عکسی پر تشویش نگاهت کردم
تو و لبخند به آن سو منو بوییدن تو
تو به گلدان دگر بوســـــــه ی لبخند زدی
و من اینجا پراشک از غم خندیدن تو
تو خیالت همه جا بامنــــــــــو من در رویا
که مبادا بشــــــــوم باعث رنجیدن تو
هر زمان سوی تو رفتم دو لبم می خشکید
وبه تصویر کشیدم غـــــم نشنیدن تو
عاقبت پیر شــــــــدم در قفس رویاها
پیر آن لحظه که آمــــــد خبر چیدن تو
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 ساعت 15:4 |
بازدید : 320 |
نویسنده :
مهدی خسروی خضری
| ( نظرات )
|
حرفی از شهر دگـــــــر با من بگو
از هوایـــــــی تازه تر با من بگو
زندگی این خانه و کاشانه نیست
زندگی را در ســـــفر با من بگو
با من از رویای فــــــــــــرداها بگو
از غم و عشق و خطر با من بگو
از ســـــکوت بی جواب عکس ها
از وصـــــــالی بی ثمر با من بگو
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 ساعت 15:0 |
بازدید : 505 |
نویسنده :
مهدی خسروی خضری
| ( نظرات )
|
در نگاه پنجره غم می گذاشت
(گاه دستی روی شبنم می گذاشت)
می نوشت از خاطرات گمشده
در میان خنده ماتـــــــــــم می گذاشت
با سکوتش زخم می زد لحظه را
خود به روی زخم مرهــــم می گذاشت
ای دل خسته پریشانی چه سود
خنده ای بر اشک هـــــایم می گذاشت
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 ساعت 14:53 |
بازدید : 504 |
نویسنده :
مهدی خسروی خضری
| ( نظرات )
|
تو گریزان زهیاهــــــــوی وصال
منو این قاصـــــــدک بی پر و بال
حرفها را همـــــــه با خود بردی
منو این عکـــــــس غریبانه و لال
هر که با قصه خود درگیر است
سهم من از تو شده میوه ی کال
ارزوهای مرا طــــــــــــوفان برد
باز حسرت به رویــــــــــــای محال
تو به رویــــــای شبت راهم ده
که شوم دل خوش تحویل امــــسال
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 ساعت 14:45 |
بازدید : 506 |
نویسنده :
مهدی خسروی خضری
| ( نظرات )
|
بگذارید که به دور از غم و زاری باشم
منتظر در هوس عطر بهـــــاری باشم
بگذارید که در کنج قفـــــس خانه کنم
بگذارید همانند قنـــــــــــــاری باشم
نگذارید که ســـــــــــــــاز دلم غم بارد
(شاعر سوخته گلهای سحاری باشم)
من که هر فصل دلم رنگ زمستان دارد
بگذارید که یک لحظه بهــــــــاری باشم
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4